صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۴۹۶: زغفلت عمر خود را چون قلم صرف سخن کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زغفلت عمر خود را چون قلم صرف سخن کردم ندید از برق نی ظلمی که من بر خویشتن کردم اگر می بود در دل آفتاب روشنی می شد دم گرمی که من چون شمع صرف انجمن کردم زدم پای سلامت آنقدر بر سنگ از غیرت که هر جا سنگلاخی بود رنگین چون یمن کردم اگر بر کوهکن شد نرم کوه بیستون تنها زبرق تیشه چندین سنگدل را نرم من کردم دماغ بوشناسان می برد بو کز دم مشکین چو خونها در دل رعنا غزالان ختن کردم شکرا ز تلخرویی می کند در ناخن من نی چو طوطی تا دهان خویش شیرین از سخن کردم ز پیه گرگ روشن ساختند اخوان چراغ من اگر چه دیده ها روشن ز بوی پیرهن کردم به سیم قلب بار کاروان شد ماه کنعانم غلط کردم اقامت در ته چاه وطن کردم نیامد غنچه ای را دل به درد از ناله های من چو بلبل گر چه از افغان قیامت در چمن کردم مرا سازد سخن گر زنده جاوید جا دارد که من از خامه جان بخش ایجاد سخن کردم به همت تا حجاب بال و پر را سوختم صائب سر از یک پیرهن بیرون به شمع انجمن کردم صائب تبریزی