صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۳۸۷: با زبان گندمین از بینوایی فارغم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با زبان گندمین از بینوایی فارغم خوشه ای دارم که از خرمن گدایی فارغم موج را سر رشته وحدت زدریا نگسلد بند بندم گر کند عشق از جدایی فارغم جوهر من از دهان زخم گویا می شود چون لب خاموش تیغ از خودستایی فارغم کاسه لبریز دریا را نمی آرد به چشم چشم پر خون، دارد از شبنم گدایی فارغم بستر خار است بر دیوانه سختیهای عشق سنگ طفلان کرده است از مومیایی فارغم همت من سر فرو نارد به مقصدهای پست از هدف عمری است چون تیر هوایی فارغم نیست چون طاوس از هر پر در آتش نعل من جغد بی بال و پرم، از خودنمایی فارغم آفتاب از لعل غافل نیست در زندان سنگ از تلاش رزق با بی دست و پایی فارغم در بهشت عافیت افتاده ام، تا کرده است پاس وقت خود ز پاس آشنایی فارغم ازمسلمانان نمی داند اگر زاهد مرا منت ایزد را ز کافر ماجرایی فارغم چون نگاه وحشیان الفت نمی دانم که چیست در میان مردمان از آشنایی فارغم مشتری بسیار دارد چون گهر شد کم بها از شکست خویشتن از ناروایی فارغم خاکساری بس بود صائب مرا خاک مراد بر در دو نان ز ننگ جبهه سایی فارغم صائب تبریزی