صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۲۷: پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است می کند جلوه موج می احمررگ سنگ گر به تمکین گرانسنگ تو گویا گردد خامه گردد به کف دست سخنور رگ سنگ گر چه پرورده به صد خون جگر خورشیدم هست چون لعل مرا بالش و بستر رگ سنگ چون تن زار من از حادثه سالم ماند نیست آسوده درین عهد ز صرصر رگ سنگ ممکن است از دل من آه برآید صائب گر رود در جگر سنگ سراسر رگ سنگ شد ز تر دستی من بس که توانگر رگ سنگ گشت سیرابتر از لعل شرر در رگ سنگ پای در دامن تسلیم و رضاکش که کشید لعل در رشته تسخیر ز لنگر رگ سنگ غوطه دادند چو فرهاد به خونم هر چند شد ز تردستی من موجه کوثررگ سنگ سنگ را موم نماید نفس خونگرمان چه عجب لاله اگر ریشه کند دررگ سنگ عشق در سنگ ریشه که چون تیر شهاب شد ز سوز دل فرهاد منوررگ سنگ تا ز آوازه فرهاد تهی شد کهسار می گزد بیشتر از مار مرا هر رگ سنگ چه عجب گر شود از سنگ ترازو تیرم که برآرد زسبکدستی من پر رگ سنگ همت از تیشه فرهاد گدایی دارد ناخنی تیشه هر کس که زند بر رگ سنگ صائب تبریزی