صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۱۷: خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک دارم هزار نغمه تربازبان خشک از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق باشد نصیب من چو هما استخوان خشک بی آب، نان خشک گلو گیر می شود گر آبرو به جاست گواراست نان خشک چون تیغ آبدار کند جلوه درنظر آن راکه آبروست به جا درجهان خشک چون ماهیان ز نعمت الوان روزگار ماصلح کرده ایم به آب روان خشک سر برنیاورم ز زمین روز باز خواست از بس که دیده ام تری از آسمان خشک آب مروت از قدح آسمان مجوی بگذر چو تیر راست ز بحر کمان خشک روزی که نیست ابرتری درنظر مرا چون شیشه می خلد به دلم آسمان خشک ساقی کجاست تا در میخانه واکند تا اهل زهد تخته کنند این دکان خشک از جان پرغبار سخنهای تر مرا چون لعل آبدار برآید ز کان خشک چون پای قطع راه نداری ز کاهلی بیرون مرو ز راه چو سنگ نشان خشک چون تیغ اگر چه تشنه لبی داردم کباب تر می کنم گلوی جهان بازبان خشک حیرت ز بس که کرد زمین گیر خلق را این دشت، سنگلاخ شد ازرهروان خشک نازک خیال هم ز سخن می رسد به کام گرتر شود زآب گهرریسمان خشک آه ندامتی است که در دل خلد چو تیر حاصل مرا ز قامت همچون کمان خشک مهمان آسمان و فضولی، چه گفتگوست نگذاشت آرزو به دل این میزبان خشک صائب شده است دام وقفس گلستان من از بس گزیده است مرا آشیان خشک صائب تبریزی