صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۵۵: صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف گریه ها از آب گوهر درگلو دارد صدف رزق ارباب توکل می رسد از خوان غیب نیست از دریا اگر آبی به جو دارد صدف سد راه رزق گردددچون هنر کامل شود استخوان از گوهر خود در گلو دارد صدف نیست کارش خوانمایی پیش دریا چون حباب گر چه مغزی همچو گوهر درکدو دارد صدف می کشد خجلت همان ازدامن پاک محیط گر چه از آب گهر دایم وضو دارد صدف از رفوی سینه مطلب نیست جز حفظ گهر رفت چون گوهر چه پروای رفو دارد صدف در حضور تلخرویان لب نمی باید گشود به که پیش بحر پاس آبرو دارد صدف تنگ چشمی بین که بر خوان محیط بیکران هردودست خود زخست برگلو دارد صدف صد یتیم بی پدر رادرکنار مرحمت با وجود خشک مغزی تازه رو دارد صدف از هنر درکار می افتد هنرور راشکست سنگها از گوهر خود در سبو دارد صدف با وجود پاکی گوهر، درین دریای قدس از خجالت هردودست خود به رو دارد صدف در طلب سستی مکن صائب که در دریای تلخ آب شیرین درقدح ازجستجو دارد صدف صائب تبریزی