صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۰۰: بس که زند موج نور سرو روانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که زند موج نور سرو روانش هاله ماه است طوق فاختگانش قطره اشکی به روی نامه سیاهی است چشمه حیوان ز انفعال دهانش خشک چو سوزن شده است از عرق شرم رشته مریم ز شرم موی میانش شهپر سیمرغ بسته است به بازو ناوک بی بال وپر ز زور کمانش حلقه گردون به خاک راه فتاده است تا برباید به قد همچو سنانش گرچه لب غنچه سر به مهر حجاب است نامه واکرده ای است پیش دهانش چشمه خورشید را سراب شمارد هرکه ببیند رخ ستاره فشانش هر که به دامان آن نگار زند دست خوش گذرد چون حنا بهار و خزانش شاهسواری که من ربوده اویم دست تصور نمی رسد به عنانش هیچ نصیبی بغیر داغ ندارد صائب مسکین ز سیر لاله ستانش صائب تبریزی