صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۸۹: سری را که بالین شود آستانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سری را که بالین شود آستانش بود بخت بیدار خواب گرانش فتاده است کارم به خونریز طفلی که گلگون شود اسب نی زیر رانش رسانده است ناسازگاری به جایی که نتوان سخن ساختن از زبانش ز دل پاک سازد بساط جهان را نسیمی که برخیزد از بوستانش شکوه جمالش رسیده است جایی که خواب بهاران کند پاسبانش به نازک میانی است کارم که دیدن کند کار آتش به موی میانش ز می جان کند درتن می پرستان لب جام تا بوسه زد بردهانش گرفتم که افتد گذارش به خاکم که راهست دستی که گیرد عنانش ؟ سپندی که از روی گرم تو سوزد شود سرمه درکام، آه و فغانش نمانده است سامان پرواز دل را رباید مگر بیخودی ازمیانش حجاب است مهر دهان هنرور ز جوهر بود تیغ،بند زبانش چه فارغ ز چرخ است آزاد طبعی که از همت خود بود آسمانش میندیش از چین ابروی گردون که نرم است بسیار پشت کمانش نشد مهربان ازدعای دل شب کجا خط به صائب کند مهربانش ؟ صائب تبریزی