صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۰۵۱: هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش ازموج خود چوآب بود تازیانه اش مرغی است روح، قطره می آب و دانه اش دل توسنی است ناله نی تازیانه اش هر دم هزار بوسه طلب رابه گفتگو وامی کند ز سرلب شیرین بهانه اش در قلزمی که موجه من سیر می کند خارو خسی است هردو جهان برکرانه اش مرغی که در بهار چکد خونش ازفغان در فصل برگریز چه باشد ترانه اش در وقت خویش هرکه دهن باز می کند از گوهرست همچو صدف آب ودانه اش امید هیچ کس به قیامت نمانده است ازبس که روز می گذراند بهانه اش نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش هرکس کند زپایه خود بیشتر بنا فال نزول می زند از بهر خانه اش از حسن اتفاق مگربرهدف خورد تیر هوائیی که نباشد نشانه اش کو روی سخت، تا چوکمان افکند به دور چون تیر هرکه سر زده آید به خانه اش افسانه ای است عمر که مرگ است خواب او زنهار گوش هوش منه برفسانه اش بیچاره رهروی که دل از دست داده است سرگشته ناوکی که نباشد نشانه اش ما را زبان شکوه برآتش نشانده است آسوده آتشی که نباشد زبانه اش از قرب حسن اگر نه دماغش مشوش است چون حرف می زند به سر زلف، شانه اش صائب اگر به یار سخن فهم می رسید می شد جهان پر از غزل عاشقانه اش صائب تبریزی