صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۹۹۵: خجلت از خرده جان می کشم از قاتل خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خجلت از خرده جان می کشم از قاتل خویش نشود هیچ کریمی خجل ازسایل خویش! دلی آباد نگردید ز معماری من حاصلم لغزش پابود زآب و گل خویش ره نبردم به دلارام خود از بی بصری گرچه گشتم همه عمر به گرد دل خویش آه و صد آه که چون قافله ریگ روان میروم راه و ندارم خبر ازمنزل خویش نشد از آب شدن در صدف سینه گهر چه کنم گر نکنم خون دل ناقابل خویش ؟ عالم از دست حنا بسته نگارستانی است من درمانده به پیش که برم مشکل خویش ؟ چه زنم قطره درین بحر به امید کنار؟ چون گهر گرد یتیمی است مرا ساحل خویش آب چون ابر کند همت سرشار، مرا از گهر مهر زنم گر به لب سایل خویش به تماشای تو هرکس ز خود آید بیرون تا قیامت نکند یاد ز سر منزل خویش زود باشد که به صد شمع و چراغم جوید دور کرد آن که مرا بیگنه ازمحفل خویش نیست از رحم به عاشق سخن سخت زدن چه به هم می شکنی بال و پر بسمل خویش؟ نیست صائب به جز ازچشم تهی، چون غربال حاصل سعی من از خرمن بی حاصل خویش صائب تبریزی