صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۹۱۹: هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می کند میکند بیدار دشمن رابه قصد جان خویش در حنا بندد ز غفلت پای خواب آلود را هرکه دارد سعی در رنگین دکان خویش می شود گنجینه گوهر حریم سینه اش می کشد چون کوه هرکس پای در دامان خویش خضر ره گم کرده ای هرگز درین وادی نشد چون جرس دارم دلی صد چاک از فغان خویش درد را درمان کند دندان فشردن بر جگر از طبیبان چند جست و جو کنی درمان خویش؟ از دلم شد خارخار شادمانی ریشه کن غنچه تا زد غوطه در خون ازلب خندان خویش چون نکردی راست کار خود به قد چون سنان گویی از میدان ببر باقد چون چوگان خویش دست جرأت خون ناحق را بلند افتاده است قاتل ما جمع می سازد عبث دامان خویش یوسفستان است عالم برنظر پوشیدگان در بهشت افتاده ام از دیده حیران خویش صدق پیش آور که صبح صادق از صدق طلب از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش جمع سازد برگ عیش ازبهر تاراج خزان در بهار آن کس که می بندد دربستان خویش تا زنار چاره جویان بی نیازم ساخته است نازعیسی می کشم ازدرد بی درمان خویش چون شرر صائب نثار آتشین رویی نما در گره تا چند خواهی بست نقد جان خویش ؟ صائب تبریزی