صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۸۸۹: یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش تخت کنعان خالی افتاده است زندانی مباش در هوایت شاخ گل آغوش خالی کرده است بیش ازین در تنگنای دام زندانی مباش خنده رو بودن به از گنج گهر بخشیدن است تا توانی برق بودن ابرنیسانی مباش پادشاهی بی حضور قلب بار خاطرست دل چو نیست گو تخت سلیمانی مباش دل نمی لرزد به صید رام این صیاد را در قفس زنهار بی بال و پر افشانی مباش در رکاب برق دارد پای، حسن نوبهار تا گلی در باغ داری غنچه پیشانی مباش سعی کن تاعشق سنگین دل به فریادت رسد امت پیغمبر عقل از گرانجانی مباش آتش بیتابی من بس بلند افتاده است ای نصیحتگر به فکر دامن افشانی مباش من که گوی همت از خورشید تابان برده ام در رکاب همتم گو اسب چوگانی مباش چند صائب بردل گم گشته خون خواهی گریست؟ در بساط سینه گو یک لعل پیکانی مباش صائب تبریزی