صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۸۳۹: نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس کز دل واکرده ماداریم صحرا درقفس بلبل از کوتاه بینی چشم برگل دوخته است ورنه آماده است صددام تماشا در قفس نیست ممکن دل شود در سینه صدچاک باز چون تواند بال و پر واکرد عنقا در قفس ؟ از هم آوازان شودزندان بهشت دلگشا وای بر مرغی که افتاده است تنها در قفس نامه در رخنه دیوار نسیان مانده ای است از غبار کاهلی بال و پر ما در قفس برگ عیش از دوری احباب داغ حسرت است نیست آب و دانه بربلبل گوارا در قفس داغ غربت شعله آواز را روشنگرست ناله مرغ چمن گردد دو بالا در قفس لب درین بستانسرا چون غنچه گل وامکن کز زبان خویش باشد مرغ گویا در قفس می رسد رزق گرفتاران دنیا بی طلب هست آب و دانه مرغان مهیا در قفس روح از طول امل مانده است در زندان جسم بر نیارد هیچ مرغی رشته از پا در قفس دور باش شرم اگر حایل نگردد در میان تنگ بر بلبل شود از جوش گل جا در قفس بوی گل رابود پای دلنوازی در نگار بلبل بی طالع ما داشت تا جا در قفس ما همان از بدگمانیها دل خود می خوریم گرچه آماده است صائب روزی ما در قفس صائب تبریزی