صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۶۲۳: حسن را در کار نبود باده ناب دگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حسن را در کار نبود باده ناب دگر چشمه خورشید مستغنی است از آب دگر هرکه را بر طاق ابروی تو افتاده است چشم نیست ممکن سر فرود آرد به محراب دگر صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید چشم بی شرم مرا شد پرده خواب دگر از کهنسالی امید سیر چشمی داشتم قامت خم شد ز حرص طعمه قلا ب دگر این زمین شور از خود آب بر می آورد نیست حاجت خانه ما را به سیلاب دگر گرچه در ظاهر ز دنیا چشم خود پوشیده ام می تراود هر نفس زین زخم خوناب دگر گفتم از دنیا بشویم دست چون دل خون شود این شفق شد از هواجویی می ناب دگر از مروت نیست ای ابر بهار استادگی مزرع ما خوشه می بندد به یک آب دگر در حریم سینه ما فرش باشد آه سرد نیست حاجت کلبه مارا به مهتاب دگر گر چه در حاجت روایی کعبه طاق افتاده است دردمندان رادل چاک است محراب دگر آه کز سرگشتگی آب روان عمر را هست چون زنجیر از هر حلقه گرداب دگر از نصیحت گوهری هر کس به گوش من کشید صائب از بهر گرانی گشت سیماب دگر صائب تبریزی