صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۵۲۲: برانگیزد غبار از مغز جان درد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برانگیزد غبار از مغز جان درد برآرد گرد از آب روان درد که می گیرد عیار صبرها را اگر گیرد کناری از میان درد تو مست خواب و ما را تا گل صبح سراسر می رود در استخوان درد نمی دادند درد سر دوا را اگر می داشتند این ناکسان درد به درد آمد دلت از صحبت من ندانستی که می باشد گران درد به دنبال دوا سرگشته زانم که در یک جا نمی گیرد مکان درد همان دردی که ما داریم خورشید چو برگ بید می لرزد ازان درد اگر بازوی مردی را بگیرد نخواهد کرد دست آسمان درد اگر هر موی صائب را بکاوند فتاده کاروان در کاروان درد صائب تبریزی