سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۵۵۱: باز چشمش سرمه آمیز آمده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز چشمش سرمه آمیز آمده طرفه بیماری به پرهیز آمده غیر داغ و آه از دل برنخاست وادی ایمن بلاخیز آمده کوه هستی را به ما هموار کرد عشق فرهاد سحرخیز آمده هر که او مست شراب بیخودی است ساغرش بی باده لبریز آمده ناتوانی دیده کس جز چشم او خسته و بیمار و خونریز آمده از تبسم لب دگر هرگز نبست تا به کام دل نمک ریز آمده شد به غارت کردن جان ها سوار هر دو فتراکش دلاویز آمده سوخت دل گویا به داغ سینه ام آه من با شعلهٔ تیز آمده کیست یارب در پس آیینه ام طوطی نطقم شکرریز آمده جان من شد بندهٔ ملای روم دل مرید شمس تبریز آمده از برای غم سعیدا غم مخور گرچه این لشکر به انگیز آمده سعیدا یزدی