سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۵۴۱: صلح و صفا بود مرا جنگ تو و جفای تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صلح و صفا بود مرا جنگ تو و جفای تو تن به قضا سپرده ام در طلب رضای تو یوسف مصر کمترین بنده ات ای عزیز من هر دو جهان کلافه ای آمده در بهای تو جز دل عاشقان نشد معبد ذات اقدست کون و مکان دو کفش تنگ آمده پیش پای تو مردم دیده خاک ره در نظر منزهت پاک ز آلت لسان، نطق سخن سرای تو چرخ شد استخوان نما از مه که بیندش باز نکرده دیده را جانب او همای تو کار دلم تپیدن و بی تو در این قفس مدام در پرش است چشم من در سفر هوای تو دیده نمی توانمت غیر تو هست گر کسی خود چه کنم بگو مرا گر نشوم فدای تو گرچه ضعیفم و گدا چون تو نه بی مربیم شکر خدای من تویی کیست بگو خدای تو دادن جان مرا نه از بهر عوض گرفتن است من ز فنای خویشتن خواسته ام بقای تو شهرهٔ شهر شد سعیدا به غلامی سگت گر بکشی زهی طرب گر بکشی رضای تو سعیدا یزدی