سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۹۳: گاه چون ظاهرپرستانش عبادت می کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گاه چون ظاهرپرستانش عبادت می کنم لیک از آن بسیار می ترسم که عادت می کنم من ز موجودات تحقیق وجودش کرده ام سیر وحدت را نهان در عین کثرت می کنم می کنم دل را به مژگان سیاهی روبرو ساده بود این لوح پیش از این، منبت می کنم می فشانم اشک خون آلوده بر خاک درش از برای مردم بیمار شربت می کنم می تراشم هر زمان از دل بتی کو آذری تا ببیند قدرت حق را چه صنعت می کنم؟ می توانم دل ز نیش خنجرش گیرم به زور در میان جان است با آن من مروت می کنم ساقیا گر عمر باشد نذر کردم بعد از این خدمت این دور تا دور قیامت می کنم روزیم خون جگر شد بر سر این کو مدام می دهم دل را دل و راضی به قسمت می کنم گه روم خود، گه رود دل، گه رود جان بر درش من حریفم پاسبانی را به نوبت می کنم این دل غمدیده را از رفتن بیجا بسی گاه وحشت گه شکایت گه نصیحت می کنم گر ز زلفش حلقه ای افتد سعیدا در کفم حلقه ها در گوش استغنا و همت می کنم سعیدا یزدی