سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۳۷۸: می برندش به همان راه که آمد واپس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می برندش به همان راه که آمد واپس هر که چون صبح زند خنده به خود نیم نفس زاهدا سبحه بینداز که بس کوتاه است از خم حلقهٔ زلف بت ما دست هوس ای کم از مورچه بر خوان لئیمان جهان چند بر سر بزنی دست تولا چو مگس چه طلسم است در این لاشهٔ دنیا که مدام می نماید به نظر نفس تو را کس، کرکس چه توان برد ز من فیض چو آن دیوانه گفت شب مونس من پشه و روز است مگس تیره شد خاطر فرهاد ز سودای مجاز ظاهر است این که شود خانه سیه ز آتش خس دل شود خسته ز تکلیف که بلبل نالد گر ز چوب گل صد برگ بساز ند قفس زاهدان را ز ره آوازهٔ جنت برده است سر به صحرا زده این قافله ز آواز جرس نیستم طفل رسن تاب ولیکن چون او کارم از پیشروی رفته سعیدا واپس سعیدا یزدی