سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۳۴۱: هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش ناف طفل خویشتن را با الم باید برید با دم تیغ فنا هر بند و پیوندی که هست از نیستان تعلق چون قلم باید برید تا اثر باقی است از هستی گریزانم ز خود اندرین راه از پی خود چون قلم باید برید طفل شب را قسمت روزی ز شیر ماهتاب سیر ناگردیده شام و صبحدم باید برید دوستان از سر این تودهٔ غم برخیزید زود باشید چه بیش است و چه کم برخیزید گرچه بر ساحل این دجله نشستید بسی وقت آن است که با دیدهٔ نم برخیزید هر دلی را که غباری ز شما بنشیند زود سازید دوا و چو الم برخیزید چند جامی بکشید و سر دارا شکنید در خرابات نشینید و چو جم برخیزید از کسی تا به شما و ز شما تا به کسی پیش از آن دم که رسد جور و ستم برخیزید تا توانید به آیین عرب ننشینید همچو صوت از سر قانون عجم برخیزید مدعی تا نشود کافر و مؤمن فردا چون سعیدا ز در دیر و حرم برخیزید سعیدا یزدی