سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۸: جوهر تیغی که من بر آن کمر می بینمت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوهر تیغی که من بر آن کمر می بینمت سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر می بینمت خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را حقهٔ لعل پر از در و گهر می بینمت تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی باز از خون شهیدان دست تر می بینمت جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی خود تو می دانی که از آن بیشتر می بینمت همچو عمر عاشقان بی قرار و بی شکیب گاه از نزدیک دوری در گذر می بینمت از محالات است دیدن با نظر روی تو را خوش محال است این که من عین نظر می بینمت دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت چون نگاه حیرتی بی بال و پر می بینمت باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیده ای در نزاکت خوبتر از مشک تر می بینمت می روم گاهی ز خود گه باز می آیم به خود گاه در خود گاه در جای دگر می بینمت در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت با وجود مفلسی ها معتبر می بینمت سعیدا یزدی