سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۷۴: به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست برای آن که کند بوسه آستان تو را زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست غبار نیست در این راه بلکه این گردی است که از فشاندن عصیان عصیان برخاست به ذوق نشئهٔ احرام طوف مرقد تو عصا فکند ز کف پیر چون جوان برخاست چو روبروی حریمت شدم به استقبال یقین ز باب سلام آمد و گمان برخاست شفاعت تو اگر دست ما به حشر نگیرد ز بار معصیت از خاک، کی توان برخاست؟ ز بار منت گردون کسی شود آزاد که همچو سرو به تعظیم گلرخان برخاست به ذوق خویش سعیدا ز کوی یار نرفت که هچو آه ز دل های ناتوان برخاست سعیدا یزدی