آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۲: کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟!
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟! آخر که از یاران بگو کرده است کاری همچو تو؟! تازی تو گر رخش جفا، کی جان برند اهل وفا؟! مسکین شکاری کز قفا، دارد شکاری همچو تو؟! خونم بریز ای سیم تن، چون کس نخواهد خواستن؛ خون گدایی همچو من، از شهریاری همچو تو! از بس ز غم خون خوردنم، مشکل بود جان بردنم؛ ظلم است از غم مردنم، با غمگساری همچو تو! بس از پی ات ای بیوفا افتادم، افتادم ز پا ؛ اما سگی چون من کجا، گیرد شکاری همچو تو؟! ای گل نیم غمیگن بسی، گر بینمت با هر خسی؛ دانم نسازد با کسی، ناسازگاری همچو تو! دی گفتمش: سرو و سمن، بر رسته چون تو در چمن؛ او گفت: گفتی همچو من؟! - من گفتم: آری همچو تو! گفتا: ازین کو پس برو، دل کن بیار نو گرو؛ گفتم: نه حرفی میشنو کو یار و یاری همچو تو؟! گفتا: نگردد کس دگر، خونین دل و خونین جگر آذر بود یاری اگر، در هر دیاری همچو تو! آذر بیگدلی