آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۱: اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن تازگی بخش نهالی است که نتوان گفتن برده ای چون دلم از دست، مپرس از حالم حال دل باخته، حالی است که نتوان گفتن سرکش افتاده بسی گلبن این باغ، ولی بلبلش را پروبالی است که نتوان گفتن! درد دل من، همه این است که بوسم پایت؛ در دل غیر خیالی است که نتوان گفتن بزم هر کس، ز چراغی است فروزان و زمن روشن از شمع جمالی است که نتوان گفتن ننشیند بسر سرو، که مرغ دل من سایه پرورد نهالی است که نتوان گفتن! گفتی: آذر که سگ کوی بتان بود چه شد؟! پی رم کرده غزالی است که نتوان گفتن آذر بیگدلی