آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۴: از اسیران خود آن شه بیخبر بگذشت حیف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از اسیران خود آن شه بیخبر بگذشت حیف بیخبر از داد خواهان، دادگر بگذشت حیف غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛ بیخبر آمد خوش، اما بیخبر بگذشت حیف شب بر آن در خفتم و، غیرم بخلوت ره نداد؛ بر من امشب هم چو شبهای دگر بگذشت حیف از دعاهای سحر، گفتم علاج غم کنم؛ سر بزانوی غمم ماند و، سحر بگذشت حیف از زبانم، یک سخن نشنیده قاصد رفت آه؛ نامه بر کف ماند و، مرغ نامه بر بگذشت حیف طلعت مه دوش از آن مه طلعتم میداد یاد صبح گشت و ما هم از بالای سر بگذشت حیف بر سر راهش نشستم، تا بحسرت بینمش؛ آمد و تند از من حسرت نگر بگذشت حیف از درت صدره گذشتم، از درون یک کس نگفت کآذر بیچاره از بیرون در بگذشت حیف آذر بیگدلی