آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۵۲: گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد و آنچه از من نشنیده است فراموشش باد آنکه زد طعنه ی بیهوشیم از دیدن او چشم او، راهزن قافله ی هوشش باد آن قصب پوش جوان، کز ستمش دم نزنم شرمی از طاقت پیران خشن پوشش باد گفت، دیروز: شب آیم ببرت؛ آمد صبح شرمی امروز ز دیر آمدن دوشش باد سرکند غیر چو بدگویی من، یا رب یار نشنود، ور شنود زود فراموشش باد صبح کز طلعت خورشید بخود مینازد شرمی از پرتو آن طرف بناگوشش باد روز محشر، چو جفای تو ز آذر پرسند بدعا کوش که یا رب لب خاموشش باد آذر بیگدلی