آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۴۰: بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن که بی بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟! ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر نهفته قصه ی یوسف به پیر کنعان گفت چگویم و چه زمن بشنوی؟ که قصه ی عشق حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت! ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟! آذر بیگدلی