آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۳۷: دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛ چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت! بختم که سر ز خواب برآورده بود، خفت؛ سروی که سایه بر سرم افگنده بود رفت! گفتم: کنم سجود بشکر قدوم او؛ دردا که بر نداشته سر از سجود رفت! آمد زد آتشم بدل از آمدن، ولی زآن پیشتر که خیزدم از سینه دود رفت سودم جبین بخاک رهش، کآمد از کرم؛ ننشسته، از کنارم اما چه سود رفت! نی نی نشسته بود و، حریفان بعرض حال تا داستان شکوه ی آذر شنود، رفت آذر بیگدلی