آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۴: کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را بباغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را چو آن مفلس که گم شد گوهری در مخزن شاهش دلم در کوی او گم شد، چسان جویم نشانش را ز مژگان ترک چشمش بسته تیغ و، جان طلب دارد؛ ولی جز من نمی فهمد کس از مردم زبانش را کنم هر شب در آن کو پاسبانان راز جان خدمت مگر روزی بمن تنها گذارند آستانش را چو چشمم بر شهیدانش فتد، در حشر آسایم چو ره گم کرده یی آذر که، بیند کاروانش را آذر بیگدلی