اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۶۷: ز چشم تر نمی آید تماشایی که من دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز چشم تر نمی آید تماشایی که من دانم نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دانم نسیم از گرد گلچین است در راهی که من پویم بهار از خاک رنگین است در جایی که من دانم جدایی باعث محرومی عاشق نمی گردد دلم آیینه روی دلارایی که من دانم تغافل پیشه چشمش به ایما راز می گوید به اظهاری که دل فهمد به ایمایی که من دانم زگفتن می رمد صبر دل آشوبی که من دارم ز دیدن می گریزد چشم شهلایی که من دانم بهار از خاک شبنم می خرد گل پاکی دامن در اقلیم نگاه حیرت آرایی که من دانم دعایی می کنم آمینی از تأثیر می خواهم سراپا دل شوم بهر تمنایی که من دانم اسیر از ساغرت بوی گل خورشید می آید مگر یک قطره نوشیدی ز مینایی که من دانم اسیر شهرستانی