اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۳۸: یاد چشمت چو پی غارت جان می آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یاد چشمت چو پی غارت جان می آید خواب و آرام به تاراج فغان می آید امتحان دل خود کردم و حالش دیدم می رود هر که ز کوی تو به جان می آید تا نیامد به سرخاک من آن گل نشکفت که بهاری به تماشای خزان می آید محرم شرح جدایی نبود هستی ما نامه ام سوی تو با قاصد جان می آید تا ز جولان تو برخاست غبار از خاکم از گریبان صبا بوی فغان می آید بسکه از نسبت آن رخ به نزاکت آمیخت عکس بر خاطر آیینه گران می آید کس گل از غنچه تصویر نچیده است اسیر راز بیگانه دل کی به زبان می آید اسیر شهرستانی