اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۵۹۴: دیده را شوخی چشمت دل بیتاب کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیده را شوخی چشمت دل بیتاب کند خاک را گرد رهت آینه آب کند سجده وحشی شود از حلقه راحت طلبان گر خم دام ستمهای تو محراب کند؟ نقش پایی که به راهت صدف آبله شد خاک در دیده بیتابی سیماب کند کشته تیغ نگاهیم خدا می داند خون افسرده ما کار می ناب کند سرمه چشم من آن دولت بیدار کجاست که نگاه دلم از عربده بد خواب کند من تنک حوصله دل بی غم و گل سست وفا چون کسی تکیه به خونگرمی احباب کند مس امید طلا کردم و دانم که جنون ساغر تشنه لبی را گل شاداب کند نشود رام زمین سایه شمشادش اسیر خاک را بلکه خیال من بیتاب کند اسیر شهرستانی