اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۵۱۰: دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد زبان دام افکند تا حرف او را در بیان آرد به استقبال پا انداز او از سنبل خجلت ببندد چون پری بال چمن را باغبان آرد چه ممنون دلم کز شرم یادت آب می گردد گناهی گر کند آیینه رازی ترجمان آرد دلم تا صبح گلبازی کند با خاک درکویی که آرام از تپیدن تحفه بهر پاسبان آرد حیا گر مانعش در وعده روز است پیش از صبح فرستم قاصد آهی که شب را موکشان آرد از این غافل رمیدن یافتم شرمنده تدبیرش نیاید پیش من دل تا تو را گیرد عنان آرد به پروازی روم کز نکهت گل گرد برخیزد اگر باد صبا مکتوب یار از گلستان آرد نه بنشیند نه دست از قبضه شمشیر بردارد به این تقریب شاید حرف قتلم بر زبان آرد اسیر امروز مجنون هوای او چه کم دارد غباری در نظر موزون تر از سرو روان آرد اسیر شهرستانی