اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۳۹: اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب عذر کاهل قدمی برگ سفر می گردد سینه صافی به دلم زنگ کدورت نگذاشت زهر در ساغر اخلاص شکر می گردد خاک هم از گل زخم تو نصیبی دارد تربت ما چمن لخت جگر می گردد شهرت ما نظر از پاکدلی یافته است عیب ما آینه پرداز هنر می گردد رخ افروخته بین آفت نظاره مپرس قطره در چشمه آیینه شرر می گردد پاک بینی نه چراغی است که بی نور شود دیده گر خاک شود آینه ور می گردد به تمنای تو از آتش هم سوخته اند دل اگر خاک شود دیده تر می گردد بی نیازی دم افروخته ای دارد اسیر که چراغ شب و خورشید سحر می گردد اسیر شهرستانی