اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۰: عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت کمترین بازیچه عشق جهان آشوب اوست آتش و بادی که از نیرنگ خاک و آب ریخت لاله اشکم غزالان را ز هم چشمی گداخت قطره خون گرمی کز خنجر قصاب ریخت؟ آتش فولاد برق خنجر هستی نبود طرح محشر جوهر تیغش ز پیچ و تاب ریخت قبله ما سجده تنها نه از ما می کشد بس چنین پایید موی ابروی محراب ریخت در گداز انتظارش باغ می جوشد اسیر گریه شاداب ما بر آتش گل آب ریخت اسیر شهرستانی