اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۰: گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را ظاهری دارد بساطی در نظرها چیده است صافی باطن نمی آید به کار آیینه را خاطرش را هر دم از بازیچه ای خوش می کند کرده سرگردان فریب روزگار آیینه را شوخ چشم بیزبان را آبروی دیگر است دوست می دارد دلم بی اختیار آیینه را استقامت خصمی اضداد را سازد حصار نیست باک از تیرباران این چهار آیینه را حال ما در خواب اگر بیند دلش خون می شود گشته روزی دولت بی انتظار آیینه را با دل بیطاقت ما تا چه پردازد اسیر آن خط و خالی که می سازد غبار آیینه را اسیر شهرستانی