اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۰: جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا برای خاطر او قبله گاه دل شده ام اگر دچار شود می کند سجود مرا گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران به آشنا سخنی دسترس نبود مرا غلام همت آزادی گرفتاری دری ز خنده گل در قفس گشود مرا سپند عربده گردم گل است نام خدا دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا به صلب خست ارباب روزگار گریخت ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا گهر به دامن مشت غبار می کردند در آن دیار که دست و دلی نبود مرا دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا اسیر شهرستانی