سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۹۳۹: تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی خوش است روی تو، اما کی آن بدن داری در آتشند مقیمان بزم او چو سپند درآ به محفل اگر شوق سوختن داری کلاه شعله بود آشیانه ی بلبل چه فکر خانه در اطراف این چمن داری؟ خدا غریب مرا آفریده چون عنقا چه مانده ای به غریبی تو چون وطن داری؟ سرت چو لاله بود خوشتر از همه اندام به سر هوای که ای شمع انجمن داری؟ ز حرف رنگم اگر خنده آیدت چه عجب که زعفران چو گل صبح در دهن داری رفیق اهل تجرد نمی توانی شد چو باد مصر اگر بوی پیرهن داری چه گفتگو عبث ای مدعی کنی به سلیم سخن جواب تو گوید اگر سخن داری سلیم تهرانی