سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۸۱۲: چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان حنا چون گل به دست خویش از برگ خزان بستم فراوان عاشقان را دست بسته برد از میدان من آخر با کمند آه، دست آسمان بستم نمی دانم درین گلشن تو از دست که می نالی که من زنار ای قمری ز دست باغبان بستم چو بلبل بس که خاک این گلستان دلنشینم شد دل خود را به هر شاخی به جای آشیان بستم صبا آخر شمیم پیرهن را سوی کنعان برد به افسون محبت گرچه راه کاروان بستم به آیین خموشان من جدل با خصم خواهم کرد سپر کردم ز گوش خویش و شمشیر زبان بستم برهمن در قیامت نیز خواهد خدمت بت کرد ز بس در ساعت سنگینی او را من میان بستم سلیم از دست نگذارم پس از مردن عنانش را همه بندند بر فتراک سر، من با عنان بستم سلیم تهرانی