سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۳۹۷: زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد آنکه از عقل است جایش بر سر مسند، چرا تکیه چون دیوانه بر خاکستر سنجاب زد؟ خاک بادا بر سرش، نام قناعت گر برد چون صدف آن کس که نان خشک خود بر آب زد همچو جام مجلس مستان سرم در گردش است کشتی ام از بس ز شادی چرخ در گرداب زد شد بهشت و جوی شیر او را درین عالم نصیب در خیابان چمن، می هرکه در مهتاب زد در غمت روزی که افکندم دو عالم را ز چشم بار اول پشت پا مژگان من بر خواب زد تیغ او پیش از اجل می سازدم از غم خلاص راه پل دور است، می باید مرا بر آب زد بس که شب بگریستم دور از گل آن رو سلیم هر که صبحم بر سر آمد، غوطه در خوناب زد سلیم تهرانی