سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۷: می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست با من است، اما نمی دانم دل او در کجاست در جهاد آرزو، آزاد مردان را بس است ترکش تیری که بر پهلو ز نقش بوریاست راحت مردان، هم از سرپنجه ی مردانگی ست شیر را در وقت خفتن دست و بازو متکاست جز خم می، می کند هر کس خم دیگر به خاک گر چو قارون، زنده در خاکش کند دوران، رواست کشتن خود خواستم هر جا که تیغی شد بلند بهر طوفان ماندگان، هر موج محراب دعاست کم مباد از دیده ی من خاک راه او سلیم آنچه هرگز درنمی آید به چشمم، توتیاست سلیم تهرانی