فیض کاشانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۰: بسى شوق تو در دل هست و مىدانم که مىدانى
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسی شوق تو در دل هست و می‏دانم که می‏دانی که هم نادیده می‏بینی و هم ننوشته می‏خوانی نداند قدر تو سنّی که از اوهام بیرونی نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی ملک در سجده آدم زمین بوسید و نیت کرد که در حسن تو چیزی یافت پیش از طور انسانی بسی سرگشته‏اند این فرقه حق در فراق تو مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی‏ ز حق امید می‏دارم که بردارد حجاب از راه دری از غیب بگشاید برون آیم ز حیرانی ز یمن مقدمش معمور گردد سر به سر عالم نماند هیچ جا ویران مگر اقلیم ویرانی نماند یک دل خسته نماند یک در بسته مخور اندوه و شادی کن گره بگشا ز پیشانی ***** شب هجرانش آخر روز وصلی در عقب دارد بکن ای فیض دشواری به یاد عهد آسانی فیض کاشانی