واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۲۳: نشود عاشق از فغان خاموش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نشود عاشق از فغان خاموش کار دریا بود همیشه خروش سخن از عشق، پخته میگردد آب دایم خورد ز آتش جوش کی شوی بزم شاه را قابل؟ نشوی تا ز اشک گوهر پوش نتوانی گریختن زین تن بسکه تنگت کشیده در آغوش صبح پیری دمید، و از دم مرگ میشود شمع هستیت خاموش چشم دل را ز خاک شاه و گدا هست گیتی دکان سرمه فروش کشت ای دل ترا غم دنیا باده تلخ پند من مینوش چه غم رزق؟ کآسمان و زمین میکشند آب و دانه تو بدوش! حرف دنیا چو بگذرد واعظ نیست دری ترا چو پنبه بگوش واعظ قزوینی