واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۶۶: به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را دلیلی بهتر از افتادگی نبود ره حق را که از بالای پستی، آب دارد این روانی را در آفت خانه دنیا، تلاش خاکساری کن زمین بودن سپر باشد، بلای آسمانی را اگر خواهی نشاط، از حاصل گیتی بکش دامن که دارد سرو، از آزادگی رقص روانی را بوضع کهنه دیر این جهان، با این دل غمگین بسی خندی، اگر بینی رباط زعفرانی را گرفت از دست ما پیری، همه بود و نبود ما به ما نگذاشت واعظ، هیچ جز داغ جوانی را واعظ قزوینی