واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴: نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را دست نوازشیست بسر روزگار را از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب هر موج گشته شاخ گلی جویبار را تا جای واکنند کنون بهر گل زدن از سر نهند اهل غرور اعتبار را سودای داغ لاله اش از بس به سر زده است زنجیر کرده اند ز رگ کوهسار را هر سو گل پیاده به سیلاب آب و رنگ نبود عجب ز پای درآرد سوار را بالیده بسکه غنچه ز فیض هوا بخود در تن نهفته چون دم زنبور خار را بسیار چیده اند بخود رنگ و بوی گل کو بی حمیتی که برد نام یار را؟ نزدیک شد که واشودش دل ز نوبهار واعظ ز دور دیده غم روزگار را واعظ قزوینی