فغانی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۴۵۰: بحالی بس عجب شب زان جوان سرخوش افتادم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بحالی بس عجب شب زان جوان سرخوش افتادم شد او با صد چراغ از پیش و من در آتش افتادم بحال مرگ بودم صبحدم چون خاستم از جا براهش بسکه شب در پای رخش سرکش افتادم دلی می باید و صبری که آرد تاب آن جولان گرفتم اینکه من هم در عنان ابرش افتادم بهر نوعی که خواهی شیوه ی دست و کمان بنما که من خود بسمل از شکل کمان و ترکش افتادم کبابم کرد و می سوزم هنوز از صحبت گرمش من وحشی کجا در دام این آتش وش افتادم خرابم داشت دوش آن ساده لب از خنده ی شیرین همه شب سرگران از آن شراب بیغش افتادم فغانی شب که می رفت از برم آن غنچه ی خندان نمی دانم چه شد آخر که اینسان ناخوش افتادم فغانی شیرازی