فغانی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۱: من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت پنهان نتوان دید و عیانش نتوان یافت گنجی که ازان کون و مکانست بفریاد فریاد که در کون و مکانش نتوان یافت افتاده چو دولت بکنار من درویش آن نقد که در هیچ میانش نتوان یافت عنقای خیالش که شکار نظر ماست صیدیست که بی بند زبانش نتوان یافت نزدیکتر از لب بدهانست درین باغ آن سیب سخنگو که نشانش نتوان یافت بلبل ز زر چهره ی گل در غلط افتاد پنداشت که در برگ خزانش نتوان یافت چون عاقبت درد کشان دید فغانی دیریست که در دیر مغانش نتوان یافت فغانی شیرازی