اهلی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۸۹۸: کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن کافرم گر یکسر مو باشدم پروای خویش تا خرام سرو بالایت به گلشن دیده است خشک برجا مانده سرو از خجلت بالای خویش سرو قدان جمله در رقصند از شوقت چه شد گر تو هم در رقص آری قامت رعنای خویش در خیال برق وصلت می پزم سودای خام میگدازم همچو شمع از آتش سودای خویش چون چراغ مرده اهلی در شب تاریک هجر سوختم از دود دل بی شمع بزم آرای خویش اهلی شیرازی