صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۲۲۹: چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند آیینه دار صبح امیدش نمی کنند خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست رحم است بر کسی که شهیدش نمی کنند از باز دید حاصل عمرم به باد رفت آسوده آن که دیدن عیدش نمی کنند باشد گران چو زنگ بر آیینه خاطران هر طوطیی که گفت وشنیدش نمی کنند از دور باش وحشت مجنون هنوز خلق آرام زیر سایه بیدش نمی کنند هر کس نکرد نامه خود را چو شب سیاه از صبح عفو نامه سفیدش نمی کنند در حشر چشم بسته سر از خاک برکند اینجا کسی که صاحب دیدش نمی کنند قفلی که بر گشایش غیبی است چشم او منت پذیر هیچ کلیدش نمی کنند دارند التفات به هر کس شکرلبان بی زهر در پیاله نبیدش نمی کنند صائب سیاه خانه صحرای محشرست از گریه هر دلی که سفیدش نمی کنند صائب تبریزی