کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۴۸: گر بری دست به آئینه و در خود نگری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بری دست به آئینه و در خود نگری ببری دست ز عشاق به صاحب نظری ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت شرم داری مگر از ما که به بالا نگری روز وصلم ز شب هجر بتر سوزی جان همچو آتش که به خرمن چو رسی تیز تری آتش از سر گذرد خرمن دل سوخته را چون به سروقت جگر سوختگان در گذری جان و سر هر دو به پای تو از آن می سپرم که اگر خاک شوم باز به پایت سپری شد ز خون شیشه دلها پرو دور لب تست فرصتت باد که این می به تمامی بخوری زاهد از روی تو مهجور و به خود مغرورست خویشتن بینی او بین به چنین بی بصری محتسب را ز من رند خبردار کنید که من از سوی یکی هستم و تو بی خبری هر کسی جان ببرة تحفه بر دوست کمال سر ببر تو چه کنی جان نتوانی که بری کمال الدین خجندی