صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۰۴۰: کو سرو قامتی که دل من ز جا برد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کو سرو قامتی که دل من ز جا برد زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی چون شعله شد ضعیف به خس التجا برد خورشید اگر به سایه خود می برد پناه آزاده هم به بال هما التجا برد بخت سیاه هم ز هنرور شود جدا گرتیرگی ز خویش آب بقابرد نوبت به کس نمی دهد این چرخ سنگدل سرگشته آن که بار به این آسیا برد در رهگذار باد فروزد چراغ خویش آن ساده دل که فیض ز کسب هوا برد رفتم ز بزم وصل تو صدبار ناامید یک ره ز روی طنز نگفتی خدا برد از مال حرص طول امل کم نمی شود کی پیچ وتاب گنج گهر ز اژدها برد گر احتیاج اره گذارد به تارکش غیرت کجا به همچو خودی التجا برد چین از جبین ما نبرد عیش روزگار آتش مگر شکستگی از بوریا برد زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش صائب مگر به شاه نجف التجا برد صائب تبریزی